آرزو کردم که یک شب در سراب زندگی چون شراب کهنه ای نوشت کنم اما نشد
نازنینم، نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم آمدم تا این سخن آویزه گوشت کنم اما نشد
شعله شد تا به دل خاکستر احساس تو لحظه ای رفتم که خاموشت کنم اما نشد
بعد از آن نامهربانیهای بی حد وحصر سعی کردم تا فراموشت کنم اما نشد |