89/3/18
4:1 ع
1- آمعدلی نمازش قضا میشه فرداش نماز خوندنی زیر سجادش کاربن میذاره
2- آمعدلی نصف قرص خوابشو میخوره شب یه چشمش باز میمونه.
3- آمعدلی رو میبرن بیمارستان با دست و پای شکسته
دکتر میپرسه آقا چی شده؟ دوستاش میگن افتاده تو آتیش
دکتر میگه خوب پس چرا دست و پاش شکسته؟
میگن آخه آقای دکتر زدیم با بیل خاموشش کردیم
4- آمعدلی رو میخواستن اعدام کنند ازش میپرسند که آقا آخر عمرته ها حرفی چیزی نداری؟
طرف میگه نه
شروع میکنن میبندن به جرثقیل وقتی می برنش بالا دست و پا میزنه به این معنی که : حرف دارم حرف دارم. میارنش پایین ازش میپرسن چی شد بابا تو که میگفتی حرف نداری؟
برگشت به دوستش گفت محسن خونتون از اینجا معلومه.
5- آمعدلی میره دوش بگیره میبینه آب خیلی داغ با نعلبکی دوش میگیره.
پیام رسان