89/3/20
12:41 ع
1- آمعدلی کارخانه عمامه سازی می زنه بعد از یک هفته پلمپش می کنند.بهش می
گن:تو کارت خوب بود چیکار کردی پلمپش کردند؟می رن تحقیق می کنند می بینند روی عمامه ها آرم نایک می زده
2- آمعدلی میره خیاطی میگه: با این پارچه برام یه کت و شلوار بدوز، فردا نیام بگی سوزنم شکست، برق نبود، چرخم خراب شد، اصلا پدرسگ نمیخواد بدوزی، پارچه رو بده.
3- آمعدلی با جکی جان دعوا میکنه , جکی جان لباسشو پاره میکنه و میگه : آه… پنچه ی عقاب ..ترکه هم شلوارشو میکشه پایین و میگه :ها!! .ک..ر خر
4- آمعدلی اومده بوده تهران که از رفیقش خانوم بلند کردن یاد بگیره، خلاصه با رفیقش ماشین رو برمیدارن و مشغول میشن. هنوز ده دقیقه ..چرخ نزده بودن، که یک دختره رو سوار میکنن، رفیقش از دختره میپرسه: جیگر لب میدی؟! دختره میگه: نه! رفیقشم میگه: پس پیاده شو، وقت مارو نگیر!! دختره رو پیاده میکنن، یکم میرن جلوتر و یکی دیگه رو سوار میکنن و این یکی از قضا نه تنها لب که خیلی چیزهای دیگههم میداده!! خلاصه اونشب رو یک حال اساسی میکنند و فرداش هم آمعدلی از رفیقش تشکر میکنه و برمیگرده دیار خودش که آموختههاشو به کار ببنده! از بخت بلند همون شب اول، یک شاه .. اساسی میخوره به تورش، همین که طرف سوار میشه، آمعدلی میپرسه: جیگر لب میدی؟! دختره میگه: آره جیگر! آمعدلی یکم طرفو نگاه میکنه، باز میپرسه: نه مرگ من یک لب میدی؟! زنه میگه: آره خوب…آمعدلی یکم فکر میکنه، میگه: پس من پیاده میشم!
5- مرام نامه امعدلی
اینهارو بخونید . پسر ها کیف کنید . دختر ها تحمل کنید و گیس هاتونو نکنید.
مواد به کار رفته در ساخت زنان : گوشت و استخوان : ?? تا ?? کیلو لوازم آرایش : یک من عشوه : چهل خروار قر و فر : پنجاه دور در دقیقه زبان : ?? متر قدرت بیان : ???? اسب بخار قدرت اشک ریز : ? لیتر در ساعت منطق : ? گرم در کل عقل : نیم مثقال لجبازی : به مقدار کافی
وقت آن است که ای گل پسران ناز کنیم!
تاقچـه بالا بگذاریم و «نــــــه»اغاز کنیم!
مطلبی هست در این باره عیان می گویم
بشنویـــم و همــه را مُطلع از راز کنیــم
جمله کون و مکان در کف شانس من وتوست
از خوش حالی بال در اورده وپــرواز کنیــم
با چنین وضعی اگر طالب همسر گشتیم
نازها بهر وی از پشــت هم اغاز کنیـــم
هوش باشیم الا ای پسران دم بخـــت!!
موقع عقد، شروط خودمان ساز کنیـم
گر چه زیبا و قشنگ است نگارت چون «قو»
بهر رو کم کنی او را به مثل«غــــاز»کنیــم
نهراسیـــم که شایـــد نظر او برگــردد
یا مبادا که دمی ترس زانبار کنیم
ان قدر هست که هر یک گل خود برچینیم
قبل چیدن،همه را جمـــله ورانداز کنیــــم
«مریم»و«یاسمن»و«لاله»و گل های دگر
«سوسن»و«قاصدک» و یاد گل ناز کنیـم
رسم عاشق کشی افسانه شود در عالم
بهر معشوقه کشی ، خلق هم اواز کنیم
بارها جنس مونث دل تان بشکسته است
زین سپس خون به دل دلبر طناز کنیــم
در جهازیِه او پاترول و مزدا خواهیم
قصد یک باغچه و خانه دلبــــاز کنیــم
سیرت خوب که شرط است در این کار، عزیز!
اجتنــاب از صنــم خــانه بر انـــــداز کنیــــم
گل بچـینیم و مبادا که سریعـــاً گوییـــــم
«بعله» را و همه رشتــه خود باز کنیــــم
ای پسر!عاشق هر عشوه ونازی نشـــــوی!
باید از بهر رخش عشق پس انـداز کنیم
پیام رسان